شرمنده ولی این قسمت جدید نیست...
میخوام یه خاطره رو بگم براتون...
این کتاب مورد علاقه ی منه....با اینکه یکبار بیشتر نخوندمش ولی عاشقشم
نه برای اینکه خیلی باحاله چون اصلا هم به پای بعضی کتاب های استاین نمیرسه ولی داستان اینکه چطور شد با کتابهاش اشنا شدم جالبه.
دوست داشتید بخونید برید ادامه ی مطلب
کلا از بچگی خیلی تو فاز کتاب های وحشتناک بودم ولی پدرم چون خودش اهل کتابه میگفت کتاب های ترسناک ذهن بچه رو خراب میکنه و همش برای قصه های اموزنده میخرید. منم یک دخترخاله دارم که واقعا با هم صمیمی هستیم. اسم ایشون هم سایه. یروز اینقدر غرغر کردم که سایه گفت بریم باهم شهر کتاب ببینم چیه این کتاب ها هی میگی.
باهم رفتیم مغازه ی کتاب فروشی و رفتیم سراغ قفسه های کتاب هاش. حالا فرض کند نزدیک 7-6 تا ردیف فقط کتاب های استاین. البته من اون موقع اصلا نمیشناختمش.
سایه کتاب هارو دید و گفت هیچکدومشون جالب نیست و بدرد من نمیخوره ولی من هی التماس میکردم لاقل یکیشونو بخریم(اخه پدر من همیشه برای کل مجموعه رو میخرید مثلا کل مجموعه کیتی رو یهو میگرفت.) سایه خانوم هم از اون جایی که منو خیلی خیلی دوست داره نتونست نه بگه و گفت خب پس بزار من انتخاب کنم. چند تا کتاب بیرون اوردم و بهش نشونشون دادم. سایه یکم فکر کرد و گفت نه اینا خوب نیست و دوباره رفت سراغ بقیه. کتاب دختر سایه توجهشو جلب کرد. اونو در اورد و گفت:«اینو بگیر.»
گفتم چرا؟گفتش چون اولین کتاب این مجموعه رو با من خریدی و اسم این دختره هم سایست! خلاصه کتاب رو گرفتیم و من همونروز تمومش کردم. از اونجا دیگه شدم مشتری کتاب های استاین و باحال تریناشونو خریدم. نزدیک 3-4 سال پیش بودهنوز ساسا(بچه بودم به دختر خالم میگفتم ساسا) مجرد بودو همش خونه ما بودالان هم که تهرانه و کم میبینمش و از اون موقع قرار بود یه روز بیاد و کتاب دختر سایه رو ازم بگیره و بخونه