سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کِتابخــانِه یِ مــَـجــازی

در این وبلاگ میتونید داستانی هایی رو به قلم خودم بخونید که در چند قسمت مختلف براتون میزارم.لطفا هیچکدام کپی برداری نشوند.

 

تا اونجایی خوندیم که تیاگو مشغول غذا درست کردن بود و در فر باز نمیشد. مارکوس و لوکاس رفتند کمکش ولی باز در باز بشو نبود. تا اینکه یکی در رو براشون باز کرد...و اون ژولیت بود:

 

ژولیت که گویا همان زن است. سرش را تکان میدهد:«در فر رو بلد نیستی باز کنی؟»

لوکاس چشمانش را باز میکند و به لباسش که تماما شیری شده نگاهی می اندازد و بعد جیغ میکشد:«لبــــــــــــــــــــــاســــــــــــــــــــــم.»

ژولیت در عین عصبانیت میخندد:«دیگه روی اون لباس حساب باز نکن.»


و دست من و لوکاس را میگید تا بلندمان کند. پشت لباس هایمان کلا خیس و شیری شده. ژولیت خودش هم زیاد انسان تمیزی به نظر نمیاید.

با هرکداممان دست میدهد و خودش را معرفی میکند:«ژولیت هستم.»

ماهم خودمان را به او معرفی میکنیم. و بعد به دستور تیاگو میرویم تا لباس هایمان را عوض کنیم. هرسه با لباس های تمیز میاییم و جلوی آشپزخانه می ایستیم و به ژولیت نگاه میکنیم که تک نفره چقدر با ارامش کارهارا پیش میبرد. گاز را روی شعله ی کم میگذارد و ظرف های نشسته را می گذارد توی ماشین ظرفشویی تا انها را ماشین بشوید.

بعد با طی کف اشپزخانه را پاک میکند. اپن را تمیز میکند و چیزهایی را که باید توی یخچال باشد میگذارد ان تو و درش را میبندد. میز نهار خوری را تمیز میکند. حالا آشپزخانه تمیز است.خیلی سریع کارهارا تمام کرد!

کیک را از فر درمیاورد. البته اسمش دیگر کیک نیست! سیاه شده. تیاگو شرمنده میخندد. ژولیت آهی میکشد و انرا دور میاندازد. پودر کیک دیگری از کابینت بیرون میاورد و شروع میکند به درست کردن یکی دیگر.آرام به تیاگو میگویم:«چقدر خوب خونه رو میشناسه.»

تیاگو هم آهسته توضیح میدهد:«ژولیت یکی از دوستای قدیمی و صمیمی منه. زیاد اینجا میاد و بهم کمک میکنه.»

ژولیت همانطور که مواد کیک را در فر میگذارد بدون انکه به ما نگاه کند میگوید:«چرند میگه. من دوست دخترشم.»

لوکاس میزند زیر خنده و برای نشان ندادن خنده اش سرش را میگذارد روی اپن .من هم خنده ام را قورت میدهم. تیاگو تشر میزند:«جلوی بچه ها زشته.»

-«این بچه های نسل امروز بیشتر از منو تو با دوست دختر و پسراشون خوابیدن عزیزم.»

لوکاس دیگر از خنده قرمز شده. ژولیت زن رک و جدی ای است. با این حال در نگاه اول ادم جالبی به نظر میاید.او کیک را میگذارد درون فر و غذا را که حاضر شده برایمان در بشقاب میریزد. میرویم تا نهار بخوریم. میز را میچینیم. مینشینیم روی صندلی ها و مشغول خوردن میشویم. غذای خوبی بود. بازهم درحد دستپخت یک مرد خوب بود.

بعد از نهار همه در پذیرایی مینشینیم تا حرف بزنیم. تیاگو خیلی عصبانی است. البته دلیل عصبانیتش که دیگر معلوم است. لوکاس با نیش باز میگوید:«فکر میکردم مجرد باشی تیاگو.»

تیاگو فقط چپ چپ ژولیت را نگاه میکند. ژولیت خیلی تابلو میگوید:«چیـــــــه؟بیا منو بخور...بیا دیگه بیا. والا. ملت گرگ شدن.»

لوکاس میخندد:«میتونم ژولیت صدات بزنم؟»

-«اره عزیزم تازه بهم ژول هم میگن.نکنه میخوای صدام کنی خانوم ژولیت یا ژولیت خانم؟»

با خنده میگویم:«تیاگو اخماتو وا کن. بالاخره عروسیت مامان که دعوت بود.لوکاس من اول شک کرده بودم به مامان.»

لوکاس میخندد:«اره منم.ولی سلیقت خوبه ها. حالا چجوری اشنا شدید؟»

ژولیت با اکراه مسخره بازی در میاورد:«تو پاریس همیدگرو دیدیم. تو یه مهمونی رقص.»

تیاگو با کلافگی اضافه میکند:«چرت میگه. تو جنگل باهم اشنا شدیم. ژولیت خودش هم شکارچیه.نزدیک بود به عنوان آهو شکارش کنم.»

ژولیت بی تفاوت زبانش را در میاورد:«حالا تو باید منو خورد کنی همیشه؟؟؟؟بی احســـــاس.»

البته مسخره بازی در میاورد چون اینطوری حرف نمیزند. خیلی خشک و جدی حرف میزند. اصرار میکنم:«خب بعدش؟»

تیاگو آهی میکشد:«هیچی دیگه. با رفیقام رفته بودیم شکار توی جنگل های کوه. اونجا یک گروه دیگر شکارچی ها هم دیدیم. بچه های ما داشتن با اونا میگفتن و میخندیدن و من هم رفته بودم تفنگم را چک کنم. همین که دوربین تفنگ را جلوی چشمم گرفتم توی علف های حرکت های یک آهو رو دیدم. اصلا معطل نکردم و فشنگ هارو جا زدم. به دقت نشونه گرفتم. با اینکه نمیدیدمش ولی خب حرکت های یک آهو را میشناختم. تا خواستم ماشه را بکشم یکی از اعضای ان گروه پرید و تفنگم را انداخت. با عصبانیت یقه اش را گرفتم و سرش داد زدم که شکارو پروند. اون بیچاره هم توضیح داد اون آهو نیست یکی از شکارچی هاست. حالا همه هم دارن مارو نگاه میکنن. با شرمندگی عذر خواهی کردم و نشستم دور آتیش پیش بقیه. شب بود که یک دختر هم به گروه اضافه شد. اون مردی که باهاش دعوا کرده بودم خندید و گفت این همون آهوییه که میخواستی بزنی. هیچی دیگه اونم ژولیت بود.بعدش هم که خب مثل همه باهم دوست شدیم. بیرون رفتیم حرف زدیم و بعد هم که اینطور...»

ژولیت به تمسخر میگوید:«البته لحظه هایی رو که به من التماس میکرد درخواست دوستیشو قبول کنم رو کلا سانسور کرد.»

تیاگو چشمانش از تعجب درشت میشود:«مــــــن؟؟؟!»

-«نه عمه ی من.»

-«چرا مزخرف میگی ؟؟؟»

-«من مزخرف میگم؟؟؟؟اصلا یادت نیست نزدیک بود

 

خودتو بکشی؟»

ما میزنیم زیر خنده. شوخی های ژولیت هم واقعا خنده دار است. ولی فکر نمیکردم تیاگو قصد ازدواج داشته باشد. تا شب کلی حرف میزنیم و میخندیم. ژولیت واقعا آدم جالبی است. او با اینکه جدی است ولی خیلی هم شوخی میکند و میخندد. البته ضایع کردن های تیاگو بیشتر از همه ی شوخی هایش خنده دار است. بعد از شام هم باز حرف میزنیم. او از شکار هایش میگوید و مسخره میکند که بزرگ ترین شکاری که کرد قلب این تیاگوی ما بود. وقت خواب من و لوکاس و ژولیت میرویم طبقه ی بالا. او هم شب را در اتاق دیگری میخوابد.

شب خیلی خوبی بود و کلی خندیدیم. هیچ وقت فکر نمیکردم در همچون خانه ای، این آدم های باحال باشند.کل مسائل امروز را تماما فراموش کرده ام و دیگر بهشان فکر هم نمیکنم.

صبح که چه عرض کنم سر ظهر است که صدا کردن های آهسته ی لوکاس را از بالای سرم میشنوم. چشمانم را باز میکنم و دوتا چشم آبی مضطرب جلویم میبینم. بلند میشوم و مینشینم روی تخت.خواب الود میگویم:«چی شده لوکاس؟»

لوکاس طوری رفتار میکند که انگار نمیخواهد چیزی را بگوید ولی مجبور است.مضطرب است و با استرس غیرعادی حرف میزند:«مارکوس باید باهام بیای...امروز...امروز...»

مردد میشوم:«امروز چی؟!» و با شک نگاهش میکنم.

-«امروز صبح زود از درد فَکَم بلند شدم. یادته اون روزو که فَکَم داشت در میومد از درد. امروز دقیقا همون درد رو داشتم ولی خب به روی خودم نیاوردم. نزدیک یک ساعت از درد به خودم میپیچیدم و بعدش رفع شد. پا شدم تا برم دستشویی. ولی صدای آهن و حَلَب رو از تو حیاط شنیدم. ژولیت و تیاگو و تو هم خواب بودید. رفتم پایین. مثل دیروز مه داشت. خیلی خیلی آروم رفتم کنار دیوار و دزدکی حیاط پشتی رو نگاه کردم...»

با وحشت ولی در عین حال هیجان زده میپرسم:«چی دیدی؟»

 

خب...

امیدوارم خوشتون اومده باشه

راستی من یک رمان تخیلی-قدیمی ام رو تموم کردم.

بعد از این داستان اون رو میزارم.

و یک رمان کوتاه ترسناک دارم مینویسم

امروز فردا تمومه

لینک پی دی اف اون رو حتما میزارم. بخونید قشنگه

 





  • کد نمایش افراد آنلاین
  • کد حرفه ای قفل کردن کامل راست کلیک
    فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر